محمدطاها محمدطاها ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

♥๑بزرگــ ـ مـــرد کوچـ ـ ـکـ ـ ♥๑

تولد وبلاگ پسرم

سلام پسر نازم امروز تصمیم گرفتم واسه تو بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونی از اینجا لذت ببری و این وبلاگ و خودت ادامه بدی. طاهایه ناز من تو بهترین هدیه خدا هستی که مثله یه گوله برفی سفید شب یلدا به این دنیا اومدی  همیشه دوست داشتم یعنی هنوز هم دوست دارم که اسمه تو صدا کنم روهام ولی خوب ... خوابی که دیدم والبته بابات که یکمی خرافه پرسته نزاشت اخه اون فقط یه خواب بود... اونم گفت اگه اسمش و نزاریم طاها برمیگرده اون دنیا مریض میشه خب منم یکم ترسیدم خلاصه اینجوری شدی محمدطاها رجبلی پسر نازم من خیلی دوست دارم و عاشقتم تورو با هیچ چیز و هیچکسی عوض نمیکنم با اینکه خیلی شروشیطونی جیگر طلایه من   ...
11 آبان 1391

عروسی

اینجا رفته بودیم عروسی پسرخاله بابا، جواد عزیزجون داره بهت شام میده خیلی گریه کردی اخه حوصله ات سررفته بود اونجاهم خیلی شلوغ بود ولی خوب عزیزجون با اون تجربه های مادرانه اش آرومت کرد خلاصه بعدش دیگه خیلی خیلی خوش گدشت کلی دست زدی و رقصیدی و خودت و تکون دادی ذوق کردی الهی که من قربونت برم جیگر عسلی من که امروز 11 ماهه شده 10 ماه تمام ششمین دندونتم امروز جوونه زد... در اخر هم با ارزوی خوشبختی برای عروس و دوماد   ...
11 آبان 1391

اولین سلمونی طاها وقتی 11 ماهه بود 7.8.91

عزیزدلم و بردیم ارایشگاه فیتیله ها تا مو هاشو کوتاه کنیم چقدم پسرم اروم بود و اصلا ادیتمون نکرد نینی ملوسم اقای ارایشگر خیلی راحت موهات و کوتاه کرد. تو هم که عاشق فرمون و ماشین و رانندگی حسابی کیف کردی خوشگل پسر طلا ملایی من ...
11 آبان 1391

اولین عید قربان طاها

امسال اولین عید قربان طاها روتو رامیان خونه مادرجونش جشن گرفتیم و بعبعی کشتیم و منتها وقتی بعبعی رو کشتن ما خواب بودیم ولی خیلی خوشمزه شده بود طاها با بابایی و عمو محمد و عمو مصطفی طاها با عمو محمد اینجا هم عمو مصطفی داره بهت جیگر میده ...
10 آبان 1391