اواخر بهار و من و تو
سلام پسر ناز و قشنگم
این روزهای گرمه اواخر بهار که گرمایش تویه صورتم میزند نمیگذارد سری به این دنیای ساکت و متروک مجازی بزنم.
امروز تصمیم گرفتم برات بنویسم دوباره نزدیکه انتخابات بود و سرعت اینترنت خیلی کم بود به همین خاطر کمی دیرتر اومدم.
این روزها مشغول کاردر یک اموزشگاه نقاشی به عنوان مربی نقاشی شدم البته تو زمینه های دیگه هم مثله قصه گویی تصویرسازی زبان انگلیسی شعبده بازی علمی ورزش و دعا هم باهاشون همکاری میکنم و حسابداری اسمش اموزشگاه لوتوس شنبه تا چهارشنبه 9 تا 12 الان دو سه هفته است تو رو میزارم پیشه خاله شقایق که بهش میگی ابجی البته میگی ا به جی روزایه اول خیلی ناسازگاری میکردی و دل تنگی میکردی و الان دیگه عادت کردی . خیلی خویه و خوشحالم که اونجا کار میکنم چون یه سری بچه دو تا شش ساله که هم میتونم تو رو ببرم تا باهاشون بازی کنی و کلی هم چیزهای جدید که میتونم به تو هم اموزش بدم من خیلی به کار بیرون علاقه دارم و اصلا نمیتونم یه روزم از صبح تا شب تو خونه بمونم اون روزهایی هم که تو کوچیک بودی من مجبور بودم همش تو خونه بمونم تایپ میکردم با کارهای عجیب و غریب که بهتره بهت نگم خدا کنه که تو هم وقتی بزرگ شدی مثله من انقد انرژی داشته باشی جیگر طلایه من خیلی دوست دارم و عاشقتم میمرم برات عزیزم هزارتا بوس هر روز میبرمت پارک یاد گرفتی خودت از پله های سرسره میری بالا و سر می خوری و منم باید مواظبت باشم برگشتنی هم همش گریه میکنی و نمیخوای بیای خونه منم مجبورم بغلت کنم از این به بعد باز بیشتر بهت سر میزنم و برات مینویسم.
راستی دستمو یه گاز محکم گرفتی جاش کبود شده وحشتناک لگد می زنی میگی آلو
این عکس رو هم تو کارگاه بازی اموزشگاهی که مامان کار میکنه خاله شقایق ازت گرفت عشق من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی