خرابکاری های جدید
سلام مامانی ناز من نمیدونم الان بزرگ شدی داری این نوشته ها رو میخونی یا نه ولی از خرابکاری هات برات بگم که چقدم زیاد شده خوشگل من برنامه آخر هفته دریا رفتن و با بچه ها رو میخوام کنسلش کنم به کوچولو میترسم یکم سرماخوردی گفتم شاید برم اونجا بدتر بشی ... این روزها باید منو ببخشی چون بدجوری دنبال خرید خونه از این بنگاه به اون بنگاه با بابایی میچرخم و میزارمت پیش عزیز جون چون عروسی دایی هم نزدیکه و باید ما هم کم کم از طبقه پایین خونه مامان بزرگه بریم انقد که عادت کردیم اصلا دلم نمیخواد از اینجا دل بکنم یعنی دیگه تو این چند ساله خیلی بهمون خوش گذشته وو خوب بریم سره شیطونی هات یه هفته ای بود که دنبال کنترل رسیور میگشتیم و پیدا نمیکردیم البته من که میدونستم کار خودته تا اینکه دیگه نا امید شدیم و رفتیم یکی نوشو خریدیم همین فرداش هرچی دنبالت میگشتم پیدات نمیکردم تو خونه هی صدات کردم دیدم جوجه طلایی من رفته پشته بوفه نشسته و هی مامان بیا مامان بیا میکنه خلاصه دیدم که کنترل و بردی همون جا زیر بوفه قایم کردی دیگه بابا هم با کمال شرمندگی برد پس داد.
قربونت برم تو اتاق واست چادر زدم عاشقش شدی ماشینات و میبری میزاری توش نهارمون و دوتایی میریم توش میخوریم توش دو تایی میخوابیم برات قصه میگم خدایی انقد حال میده اگه یه اتاق متری داشتی پر وسایل انقد بهمون حال نمیداد.