زمستان است
سلام پسر قشنگم بزرگ شدی قد کشیدی دو سالت شد خیلی اتفاق ها افتاد خوب بد اول از خوبه برات شروع میکنم عمو کوچیکه مصطفی داماد شد کلی جشن گرفتیم خوشحال شدیم اما چند ماه بعد شوهرخاله ات که بهش میگفتی عمو از دنیا رفت خیلی عذاب کشیدیم هم من هم تو بعد حال مامان بد شد آنفولانزای خیلی شدید همه بدنش عفونت کرد چند روز بعد مامان بزرگ یعنی مامان مامان دچار تنگی نفس و راهی بیمارستان شد که خدارو شکر به خیر گذشت خودت هم مدام هر ماه سرما میخوردی دکترت رو عوض کردم یه بار گفتن سرمازدگیه بعد گفتن آلرژیه آخرسرم گفتن آسمه که بازم خدا رو شکر هیچکدوم از اینها نبود و حالت خیلی هم خوبه و هیچ مشکلی نداری خلاصه مشکلات تموم شد و زندگی اون روی خوبش و بهمون نشون داد یه سفر تفریحی دو تایی رفتیم مشهد و برگشتیم خیلی خیلی خوش گذشت با اینکه جای بابا خیلی خالی بود ولی بازهم خیلی چسبید
ببخش که تو اینهمه مشکلات و گرفتاری ها نرسیدم بیام و برات بنویسم. امسال برف سنگینی تو شهرمون بارید و همه رو خوشحال کرد ما هم رفتیم برف بازی و عکساشو برات گذاشتم میبوسمت مامان هر روز بیشتر عاشقت میشم خیلی میخوامت رنگین کمون زندگیم دوست دارم.