اولین مسجد رفتن پسرم
دیشب برای اولین بار رفتیم مسجد محلمون بیت الاحزان اخه من همش میترسیدم تو رو ببرم مسجد شاید سرما بخوری بالاخره یه اجتماع هست دیگه پارسالم چون تو خیلی کوچولو بودی یعنی تو دلم بودی و هوا هم خیلی سرد بود نرفتیم .اونجا وقتی مجلس شور میگرفت و اقایون با اون صداهای کلفتشون داد میزدن یا حسین تو میترسیدی و گریه میکردی همه جا تاریک بود و همه سیاه پوشیده بودن ولی تو همش بغل عزیزجون موندی و با پسربچه ای که کنارت بود بازی میکردی وقتی پسربچه رفت تو گریه کردی و نق زدی یکی از خانوما بهت بیسکویت داد البته تو دستت موند چون خوابت برد فدات بشم چشات اونوسط مثله ستاره های اسمون می درخشید .برگشتنی هم واست یه سربند یا حسین شهید گرفتم 200 تومن . راستی این لباس تنت رو هم عمه مامان از سراب فرستاده بود چون دست به دست تو فامیل گشته بود تا همه نی نی های فامیل تو روزهای محرم بپوشن منم پوشوندم نمیدونم چرا تو مسجد همه فک میکردن تو سیدی دونفرم ازم پرسیدن منم گفتن خب نه....
پ ن : مادر که باشی صبوری می شود یار لحظات خستگیت...