محمدطاها محمدطاها ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

♥๑بزرگــ ـ مـــرد کوچـ ـ ـکـ ـ ♥๑

فاصله...

1392/2/6 13:51
431 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بعداز مدتی فاصله دوباره برگشتیم. طاها یکساله و پنج ماهه شد الان دیگه حسابی حرف میزنه همه چی خوبه فقط وزن و قدت اضافه نشده که وقتی بردمت بهداشت و متوجه شدم حسابی ناراحت و نگران شدم و مراقبت بیشتری ازت میکنم چون زیاد زیر نور خورشید نمیری روزی ده دقیقه زیر نور خورشید بازی میکنی منم مواظبتم بینایی سنجی و شنوایی سنجی هم بردمت هردوتاش خوب بود خدارو شکر .

نمیدونم چرا با حموم و آب بازی قهری هر دفعه میبرمت کلی گریه میکنی و اذیت میکنی سنگینم هستی بغلت که میکنم دستام دردمیگیره بهونه میگیری و همش گریه میکنی واسه همین دیر دیر میبرمت حموم تا اذیت نشی .

بوس میفرستی چشمک میزنی کلی شیرین کاری درمیاری

حلاصه حیلی ماه شدی.

پ ن : اینکه اینترنت خونمون به خاطر مسائلی قطع شده منم نیستم ولی خوب سر میزنم میام پیشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

هیراد و عمه لیلاش
11 اردیبهشت 92 19:45
____█████____█████ ___██♥◊◊◊◊██_██◊◊◊◊♥██ _██♥◊◊___◊◊█_█◊◊___◊◊♥██ ██♥◊◊_____◊◊█◊◊_____◊◊♥██ ██♥◊◊______◊◊◊______.◊◊♥██ ██♥◊◊_______◊________◊◊♥██ _██♥◊◊______________◊◊♥██ __██♥◊◊___________◊◊♥██ ____██♥◊◊_______◊◊♥██ ______██♥◊◊__◊◊♥██ ________██♥◊◊ ___________██♥◊◊ _____________██♥◊◊ _______________██◊ مامانی جونی عزیز رورت مبارک
مامان حسام كوچولو
17 اردیبهشت 92 19:13
انا لله و انا اليه راجعون سلام پسرم عزادار پدر بزرگش شده. لطفا به ما سر بزنيد و داغ اين غم رو با حضورتون برامون كم رنگ تر كنيد. کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام
تارامامان پرتو
21 اردیبهشت 92 20:08
سلام شما قبلا به ما سر زده بودین من با عرض شرمندگی نتونستم از وبلاگتون دیدن کنم من لینگتون میکنم شما هم اگه امکانش هست این کارو بکنین تا با هم درارتباط باشیم گل پسرتم ببوس
مامان مریم
27 اردیبهشت 92 11:25
چه عجب عزیزم..همیشه بهتون سر میزدم..خدا رو شکر که همه چی خوبه..
مامان مرضیه
28 اردیبهشت 92 20:12
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان انگشت های دست پسر قطع شد وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد آن مرد آنقدر مغموم بود که هیچ نتوانست بگوید به سمت اتوموبیل برگشت وچندین بار با لگد به آن زد حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد. او نوشته بود "دوستت دارم پدر" روز بعد آن مرد خودکشی کرد!!!! .
هیراد و عمه لیلاش
1 خرداد 92 23:22
طاها جونم ، مرد کوچولو پیشاپیش روزت مبارک
مامان امیر حسین
13 خرداد 92 20:41
کجایی خانومی دلمون تنگیده
هیراد و عمه لیلاش
17 خرداد 92 12:38
عید مبعث بر شما مبارک براتون یه دنیا سلامتی و خوشی آرزومندیم
نرگس مامان طاها و تارا
21 خرداد 92 12:11
خوبيد؟كجاييد پس؟
shaghayegh
24 خرداد 92 17:53
slm aizam... baba ap kon dige...
☆ یاسمین ☆
28 خرداد 92 18:35
سلام.چه عجب،نگران شده بودم.خدا رو شکر که طاها جون حالش خوبه و مشغول دلبریه
مامان سایدا
18 تیر 92 8:30
سلام عزیزم چند وقت پیش پیام گذاشته بودی نتونستم لینکت کنم الان لینکت رو گذاشتم توی وبلاگ فسقلی ما منتظرتم