محمدطاها محمدطاها ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

♥๑بزرگــ ـ مـــرد کوچـ ـ ـکـ ـ ♥๑

تابستون

این روزها تولد مامان بود که شد 25 ساله چقد زود نصف عمرمون گذشت راضی بودم ازش یه جشن کوچولویه کاملا خصوصی برگزار شد و خوردیم و خندیدیم و خوش گذشت... بعدم تولد خاله  شقایق شد که بهش میگی ابجی اونم خیلی خوب بود. ازت را ضیم زیاد ادیتم نمیکنی پسر خوبه مامانی واسه همینم واسه همینم واست کادو کتاب و لوگو خریدم خیلی خوشت اومد و هی میریزی زمین دوباره جمعش میکنی تو ظرفش . این چتد روز که تو رو صبحا با خودم میبرم آموزشگاه یکم سخته ولی خب میگذرونیم دیگه... ...
19 مرداد 1392

اواخر بهار و من و تو

سلام پسر ناز و قشنگم این روزهای گرمه اواخر بهار که گرمایش تویه صورتم میزند نمیگذارد سری به این دنیای ساکت و متروک مجازی بزنم. امروز تصمیم گرفتم برات بنویسم دوباره نزدیکه انتخابات بود و سرعت اینترنت خیلی کم بود به همین خاطر کمی دیرتر اومدم. این روزها مشغول کاردر یک اموزشگاه نقاشی به عنوان مربی نقاشی شدم البته تو زمینه های دیگه هم مثله قصه گویی تصویرسازی زبان انگلیسی شعبده بازی علمی ورزش و دعا هم باهاشون همکاری میکنم و حسابداری اسمش  اموزشگاه لوتوس شنبه تا چهارشنبه 9 تا 12 الان دو سه هفته است تو رو میزارم پیشه خاله شقایق که بهش میگی ابجی البته میگی ا به جی روزایه اول خیلی ناسازگاری میکردی و دل تنگی میکردی و الان دیگ...
26 خرداد 1392

فاصله...

سلام بعداز مدتی فاصله دوباره برگشتیم. طاها یکساله و پنج ماهه شد الان دیگه حسابی حرف میزنه همه چی خوبه فقط وزن و قدت اضافه نشده که وقتی بردمت بهداشت و متوجه شدم حسابی ناراحت و نگران شدم و مراقبت بیشتری ازت میکنم چون زیاد زیر نور خورشید نمیری روزی ده دقیقه زیر نور خورشید بازی میکنی منم مواظبتم بینایی سنجی و شنوایی سنجی هم بردمت هردوتاش خوب بود خدارو شکر . نمیدونم چرا با حموم و آب بازی قهری هر دفعه میبرمت کلی گریه میکنی و اذیت میکنی سنگینم هستی بغلت که میکنم دستام دردمیگیره بهونه میگیری و همش گریه میکنی واسه همین دیر دیر میبرمت حموم تا اذیت نشی . بوس میفرستی چشمک میزنی کلی شیرین کاری درمیاری حلاصه حیلی ماه شدی. پ ن : اینکه این...
6 ارديبهشت 1392

کریسمس مبارک

اینم عکس طاها جونم با بابانويل٢٠١٣ اولین کاپشن . شلوارش ز طرف عزیزجون مامان مامانی و کفش هاش از طرف مامان بابایی کادوی شب یلدا گل پسر که از این به بعد خودش راه میره رو با مامان مامانی وقتی که از مدرسه برمیگرده بره پارک و بازی کنه   ...
26 دی 1391

اندراحوالات زندگی

سلام عزیزم اینروزها یه خیلی خیلی سرد همچنان منتظر بارش برف هستیم و بی فایده انگار از برف فقط سرمایش مال ماست . این روزا دور خونه میچرخم و یهویی وایمیستم جیغ میزنم کلی میخندی کیف میکنم باهات که بازی میکنم میفهمی و خوشت میاد چقد این یک سالگیه زندگیت قشنگ بوده راه میری دیگه اصلا دلت نمبخواد چهاردست و پا بری تسبیح باباتو میگیری دستت توخونه راه میری خیلی جیگر میشی دستتاتو باز میکنی سینه و شیکمت و میدی جلو ادم میخواد درسته بخورتت به دلیل مسايل فنی تو این پست عکس ندارم بزارم امشب یه کار خیلی بد کردی قرص سرماخوردگی بزرگسالان رو زمین بود منم که این فیس بوک نمیزاره که اصلا حواسم نبود فک کردم یکیشو خوردی حالا از مامان بگیر تا او...
9 دی 1391

تولد یک سالگی

فرشته نازم کوچولو خوشگلم یک ساله شد و چقدر زود گدشت یکسال زندگیت برای ما طاهای نازنین من جشن تولدت رو با تم ادم برفی و تم 1 ادغام کردیم ویه مهمونی شام و کیک به افتخار اولین ورودت به دنیای زندگی دو نفره ما برگزار کردیم امیدوارم هرسال هرچه با شکوه تر برپا بشه دوست داریم عزیزمون تولدت مبارک با دنیا دنیا عشق و محبت برای تو بهترین پسر روی زمین طاها قبل از اینکه مهمونا بیان حاضر و اماده اینم کیک تولدت اینم کلاه تولدت که خودم درستش کردم اینم تزیینات تولد که مامانی با دوستاش شکوفه و لیلا و سمانه درست کردجاداره ازهمشون همین جا تشکرکنم مخصوصا ازشکوفه جون... ریسه عکس ریسه اولین لباس هایی که دایی مجید سوغات ...
1 دی 1391

اولین روز فروردین 91

اینجا اولین روز عید سال 1391 بود که بعد از سال تحوبل رفتیم خوته اقا جون و عزیزجون از سفره هفت سینی که خودم پیده بودم با زمینه بنفش عکس نگرفتم ولی خیلی قشنگ شده بود بعد از سال تحویل تو بابا با قران رفتین از خونه بیرون و بعد دوباره اومدین تو که اولین نفرهایی باشین که بعد سال تحویل میایین تو خونه واسه خوش یومنی... اینم تیپ عیدته   ...
17 آذر 1391