محمدطاها محمدطاها ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

♥๑بزرگــ ـ مـــرد کوچـ ـ ـکـ ـ ♥๑

ظهر عاشورا

امروز روز شهادت امام حسین بود ما هرسال دسته جمعی میریم امامزاده یحیی بن زید شهرمون چون از تمام اطراف استان که نزدیک شهر ما باشه دسته های زنجیر زنی و سینه زنی میان اونجا دور حرم میگردن و میرن امسال یه چیز عجیب دیدم دسته زنجیرزنهای مسجد اروندرود با زنجیر میزدن تو سرشون طوری که سرشون خونی شده بود من واقعا از جهل این ادمهای امروزی در عجبم وفقط تونستم سرم و تکون بدم و ابراز ناراحتی کنم خیلی کار بدیه که ادم خود ازاری کنه به خدا امام حسینم راضی نیست این کارها رو بکنید انقدر امامزاده شلوغ بود که ما مجبور شدیم ماشین رو چندین کیلومتر اونورتر بزاریم و کلی راه و پیاده بیاییم این عکسم با اقاجون بابای مامان گرفتیم راستشو بخوای من حکمت این علم رو...
5 آذر 1391

اولین مسجد رفتن پسرم

دیشب برای اولین بار رفتیم مسجد محلمون بیت الاحزان اخه من همش میترسیدم تو رو ببرم مسجد شاید سرما بخوری بالاخره یه اجتماع هست دیگه پارسالم چون تو خیلی کوچولو بودی یعنی تو دلم بودی و هوا هم خیلی سرد بود نرفتیم .اونجا وقتی مجلس شور میگرفت و اقایون با اون صداهای کلفتشون داد میزدن یا حسین تو میترسیدی و گریه میکردی همه جا تاریک بود و همه سیاه پوشیده بودن ولی تو همش بغل عزیزجون موندی و با پسربچه ای که کنارت بود بازی میکردی وقتی پسربچه رفت تو گریه کردی و نق زدی یکی از خانوما بهت بیسکویت داد البته تو دستت موند چون خوابت برد فدات بشم چشات اونوسط مثله ستاره های اسمون می درخشید .برگشتنی هم واست یه سربند یا حسین شهید گرفتم 200 تومن . راستی این...
5 آذر 1391

خرابکاری هات

سلام پسر رویایی من عزیزکم امروز اولین خرابکاریش و کرد زد یکی از سینی های پذیرایی مامان و که با پیشدستی هاش ست بود و خیلی خشگل بود وشیکست فدای سرت خوشگلم اقاجونم که با دست پر از سرکار اومد بهت یه سیب بزرگ قرمز داد تو هم با خوشحالی با اون 5 تا دندون کوچولویه نازت هی با حرص گازش میزدی اخرشم که حریف سیب نشدی زدی زیر گریه ماه من امروز بعد از ظهر حسابی خوابیدی و گذاشتی مامان برای بابا دسر مورد علاقه اش شله زرد درست کنه حالا هم که بیدار شدی هی کشو های تلوزیون و خالی میکنی رو زمین منم که هی پشت بندت باید برم جمع کنم راستی امروز کلا رو فاز باحالی می چرخیدی ... قطره های اهن و مولتی ویتامین و از رو میز کامپیوتر برداشتی اخه جوجویه ...
5 آذر 1391

یه دو نفره من و تو

سلام پسرم امروز جمعه بود در پی درخواست های مکرر من و تو برای بیرون رفتن  پارک و جنگل  از بابا که همش بی پاسخ و با نه خالی موند!  مامانی تصمیم گرفت تا موش کوچولو خوشگلش و صبح روز جمعه ببره بیرون خودمون دوتایی رفتیم گردش یه روز افتابی و خوب رفتیم پارک شهید فهمیده که توش تاب مخصوص نی نی کوچولو ها داره خیلی جالب بود که تو تویه راه و تو پارک اصلا کلاه لبه دارت رو از رو سرت برنداشتی خودمم کلی کیف کردم وقتی رو تاب نشستی یه پسر بچه دیگه هم رو تاب نشسته بود که اسم اونم محمد طاها بود.همه تو پارک از تو خوششون اومده بود ازت کلی عکس گرفتن تو هم که کلی حال میکردی . بعدم به دیدن یکی از دوستام رفتیم که تازه نینی دار شده بود اسمه نی...
1 آذر 1391

رویای من

    یه طاهایه نازی داشتم خوب نگهش نداشتم شغال اومد و بردش تو باغ نشسته و خوردش شغال باغ بالا پات بشکنه ایشاالله همه بگین ایشالله طاهایه منو گرفتی ای کاش یه روز به چنگم بیفتی بگید ایشالله ایشالله
12 آبان 1391